1 آنگاه فرماندهان ارتش از جمله یوحانان پسر قاریح و یَزَنیا پسر هوشعیا و تمام مردم از هر طبقهای آمدند
2 و به من گفتند: «خواهش میکنیم آنچه میخواهیم برای ما انجام بده! در حضور خدای ما، برای ما که زنده ماندهایم دعا کن. زمانی ما گروه کثیری بودیم امّا اکنون، همانطور که میبینی تعداد کمی از ما زنده ماندهاند.
3 دعا کن تا خداوند خدای ما، به ما نشان دهد به چه راهی باید برویم و چه کاری باید بکنیم.»
4 در پاسخ گفتم: «بسیار خوب، من همانطور که شما خواستهاید، در برابر خداوند خدای شما، دعا خواهم کرد و هرچه او بگوید، به شما خواهم گفت و چیزی را از شما پنهان نخواهم کرد.»
5 بعد از آن آنها به من گفتند: «خداوند شاهد صادق و امینی علیه ما باشد، اگر تمام احکامی که خداوند خدای ما، به وسیلهٔ تو به ما میدهد، اطاعت نکنیم.