9 سپس به جنگ کنعانیان که در کوهستان، در جنوب و در کوهپایهها زندگی میکردند، رفتند.
10 بعد با کنعانیان ساکن حبرون، که قبلاً قریت اربع نامیده میشد، جنگ کردند و خاندانهای شیشای، اخیمان و تلمای را شکست دادند.
11 از آنجا به شهر دبیر حمله کردند. (نام دبیر پیش از آن قریت سفیر بود.)
12 کالیب گفت: «هرکسی که قریت سفیر را تسخیر کند من دختر خود، عکسه را به او میدهم.»
13 عتنئیل، پسر قناز برادر کوچکتر کالیب، آن شهر را تسخیر کرد و کالیب عکسه دختر خود را به او داد.
14 وقتی نزد او آمد، عنتئیل او را تشویق کرد که از پدرش کالیب، یک مزرعه بخواهد. عکسه از الاغ خود پایین آمد و کالیب از او پرسید: «چه میخواهی؟»
15 عکسه گفت: «به من یک هدیه بده. چون زمینی که به من دادهای، سرزمینی خشک و بیآب است، پس چند چشمهٔ آب نیز به من بده.» پس کالیب چشمههای بالا و پایین را به او داد.