16 امّا عیسی اغلب به جاهای دورافتاده میرفت و دعا میکرد.
17 روزی از روزها عیسی تعلیم میداد و فَریسیان و معلمان شریعت از همۀ شهرهای جلیل و یهودیه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند برای شفای بیماران با او بود.
18 ناگاه چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تشکی حمل میکردند. ایشان کوشیدند او را به درون خانه ببرند و در برابر عیسی بگذارند.
19 امّا چون به سبب ازدحام جمعیت راهی نیافتند، به بام خانه رفتند و از میان سفالها مفلوج را با تُشَکَش پایین فرستادند و وسط جمعیت، در برابر عیسی نهادند.
20 چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!»
21 امّا فَریسیان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست که کفر میگوید؟ چه کسی جز خدا میتواند گناهان را بیامرزد؟»
22 عیسی دریافت چه میاندیشند و پرسید: «چرا در دل چنین میاندیشید؟