16 پس حال بهشتاب بفرستید و داوود را خبر داده، بگویید: ”امشب را در معبر رود در بیابان مگذران بلکه به هر طریقِ ممکن از آن عبور کن، مبادا پادشاه و تمامی قومی که همراه اویند، بلعیده شوند.“»
17 و اما یوناتان و اَخیمَعَص در عِینروجِل مستقر بودند. کنیزی میرفت و برایشان خبر میبرد، و آنان نیز رفته، به داوود پادشاه خبر میرساندند، زیرا نمیبایست در حال ورود به شهر دیده میشدند.
18 اما مردی جوان آنها را دید و به اَبشالوم خبر داد. پس ایشان هر دو بهشتاب رفته، به خانۀ مردی در بَحوریم داخل شدند که در حیاطش چاهی داشت، و از چاه پایین رفتند.
19 زن او پوششی برگرفته، بر دهانۀ چاه گسترد و حبوبات بر آن ریخت تا کسی چیزی از آن درنیابد.
20 خادمان اَبشالوم نزد زن به خانه درآمده، گفتند: «اَخیمَعَص و یوناتان کجایند؟» زن به آنان گفت: «به آن سوی جویبار رفتهاند.» و چون جستجو کرده، ایشان را نیافتند، به اورشلیم بازگشتند.
21 پس از رفتن آن مردان، آنها از چاه برآمدند و رفته، داوودِ پادشاه را خبر دادند. داوود را گفتند: «برخاسته، بهشتاب از آب بگذرید، زیرا اَخیتوفِل بر ضد شما چنین و چنان مشورت داده است.»
22 پس داوود و همۀ قومِ همراهش برخاسته، از اردن گذشتند و تا سپیدهدم، حتی یک تن هم باقی نمانده بود که از اردن عبور نکرده باشد.