1 و باز به کنیسه درآمده، در آنجا مرد دست خشکی بود.
2 و مراقب وی بودند که شاید او را در سبت شفا دهد تا مدعی او گردند.
3 پس بدان مرد دست خشک گفت: «در میان بایست!»
4 و بدیشان گفت: «آیا در روز سبت کدام جایز است؟ نیکوییکردن یا بدی؟ جان رانجات دادن یا هلاک کردن؟» ایشان خاموش ماندند.
5 پس چشمان خود را بر ایشان باغضب گردانیده، زیرا که از سنگدلی ایشان محزون بود، به آن مرد گفت: «دست خود رادراز کن!» پس دراز کرده، دستش صحیح گشت.