6 و الیهو ابن برکئیل بوزی به سخن آمده، گفت: «من در عمر صغیر هستم، و شما موسفید. بنابراین ترسیده، جرات نکردم که رای خود را برای شمابیان کنم.
7 و گفتم روزها سخن گوید، و کثرت سالها، حکمت را اعلام نماید.
8 لیکن در انسان روحی هست، و نفخه قادرمطلق، ایشان را فطانت میبخشد.
9 بزرگان نیستند که حکمت دارند، و نه پیران که انصاف را میفهمند.
10 بنابراین میگویم که مرا بشنو. و من نیز رای خود را بیان خواهم نمود.
11 اینک از سخنگفتن با شما درنگ نمودم، و براهین شما را گوش گرفتم. تا سخنان را کاوش گردید.
12 و من در شما تامل نمودم و اینک کسی از شما نبود که ایوب را ملزم سازد. یا سخنان او را جواب دهد.