15 و شخصی به اوبرخورد، و اینک، او در صحرا آواره میبود، پس آن شخص از او پرسیده، گفت: «چه میطلبی؟»
16 گفت: «من برادران خود را میجویم، مرا خبرده که کجا چوپانی میکنند.»
17 آن مرد گفت: «ازاینجا روانه شدند، زیرا شنیدیم که میگفتند: به دوتان میرویم.» پس یوسف از عقب برادران خود رفته، ایشان را در دوتان یافت.
18 و او را ازدور دیدند، و قبل از آنکه نزدیک ایشان بیاید، باهم توطئه دیدند که اورا بکشند.
19 و به یکدیگر گفتند: «اینک این صاحب خوابها میآید.
20 اکنون بیایید او را بکشیم، و به یکی از این چاهها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد. و ببینیم خوابهایش چه میشود.»
21 لیکن روبین چون این را شنید، او را از دست ایشان رهانیده، گفت: «او را نکشیم.»