4 صاحب تاكستان، غلام دیگری نزد ایشان فرستاد. او را هم سنگسار كردند و سرش را شكستند و با بیاحترامی برگردانیدند.
5 باز غلام دیگری فرستاد، او را هم كشتند. بسیاری از كسان دیگر را نیز همینطور، بعضی را زدند و بعضی را كشتند.
6 صاحب باغ، فقط یک نفر دیگر داشت كه بفرستد و آن هم پسر عزیز خودش بود. سرانجام او را فرستاد و پیش خود گفت: 'آنها احترام پسرم را نگاه خواهند داشت.'
7 امّا باغبانان به یكدیگر گفتند: 'این وارث است، بیایید او را بكشیم تا مِلک او مال خودمان بشود.'
8 پس پسر را گرفتند و او را كشتند و از تاكستان بیرون انداختند.
9 صاحب تاكستان چه خواهد كرد؟ او میآید این باغبانان را میکشد و تاكستان را به دیگران واگذار میکند.
10 مگر در كلام خدا نخواندهاید:'آن سنگی كه معماران رد كردند،به صورت سنگ اصلی بنا درآمده است،