1 بعدها، حتّی وقتی آتش خشم پادشاه فرونشست، باز هم دربارهٔ کردار وشتی و فرمانی که برضد او صادر شده بود، فکر میکرد.
2 پس مشاوران نزدیک پادشاه به او گفتند: «چرا نمیخواهید چند دختر باکرهٔ زیبا برایتان پیدا کنیم؟
3 شما میتوانید مأمورانی را در تمام ایالات بفرستید و امر کنید که تمام دختران زیبا را به حرمسرای پادشاه در شوش بیاورند. و هیجای خواجه، رئیس حرمسرا به آنها لوازم آرایش بدهد.
4 آنگاه دختری را که از همه بیشتر میپسندید، به جای وشتی، به عنوان ملکه خود انتخاب کنید.»پادشاه این پیشنهاد را پسندید و طبق آن عمل کرد.
5 در شهر شوش یک نفر یهودی به نام مردخای پسر یائیر زندگی میکرد. او از طایفهٔ بنیامین و فرزند قیس و شمعی بود.
6 وقتی نبوکدنصر پادشاه بابل، یهویاکین پادشاه یهودا را همراه با عدّهای از یهودیان به اسارت برد، مردخای نیز در بین اسیران بود.