13 بالاق به او گفت: «بیا تا تو را به مکان دیگری ببرم. از آنجا تنها یک قسمت قوم اسرائیل را میبینی. از همانجا آنها را برای من نفرین کن.»
14 پس بالاق او را به مزرعه صوفیم که بر کوه فسجه واقع است برد. در آنجا هفت قربانگاه ساخت و بر هر کدام آنها یک گاو و یک قوچ قربانی کرد.
15 بلعام به پادشاه گفت: «تو در همین جا کنار قربانی سوختنی بایست. من در آنجا برای ملاقات خداوند میروم.»
16 خداوند به ملاقات بلعام آمد و به او فرمود که پیام او را به بالاق برساند.
17 بلعام نزد بالاق که با رهبران موآب کنار قربانی سوختنی ایستاده بودند، برگشت. بالاق از او پرسید: «خداوند چه فرمود؟»
18 بلعام این چنین بیان کرد:«ای بالاق، برخیز و بشنو!ای پسر صفور به من گوش فرا ده!
19 خداوند چون انسان نیست که دروغ بگوید،یا چون او توبه کند.به آنچه که قول بدهد عمل میکند، او سخن میگوید و به انجام میرسد.