11 وقتی شائول و سپاه اسرائیل سخنان او را شنیدند جرأت خود را از دست دادند و بسیار ترسیدند.
12 داوود، پسر یسای افراتی که از اهالی بیتلحم و از طایفهٔ یهودا بود، هفت برادر داشت. پدرش در زمان پادشاهی شائول بسیار پیر و سالخورده شده بود.
13 سه برادر بزرگ او به ترتیب، الیاب، ابیناداب و شمه نام داشتند که با سپاه شائول برای جنگ آمده بودند.
14 داوود برادر کوچکتر بود. آن سه برادر با شائول ماندند
15 و داوود گاهبهگاه به بیتلحم برمیگشت تا از گلّههای پدر خود نگهبانی کند.
16 در عین حال آن فلسطینی تا چهل روز، صبح و شام به میدان میآمد و مبارز میطلبید.
17 یک روز یَسی به داوود گفت: «این ده کیلو غلّهٔ برشته را با ده نان بردار و هرچه زودتر برای برادرانت در اردوگاه ببر.