3 دستهایت که از تو محافظت میکنند بلرزند و پاهایت سست گردند، دندانهایت بیفتند و دیگر نتوانی غذا بخوری، چشمانت کم نور و گوشهایت سنگین شوند
4 و نتوانند سر و صدای کوچه و آواز آسیاب و نوای موسیقی را بشنوند، امّا صدای پرندگان از خواب بیدارت کند،
5 از بلندی بترسی، و با هراس راه بروی، موهای سرت سفید شوند، نیرویت از بین برود و اشتهایت را از دست بدهی.ما رهسپار ابدیّت خواهیم شد و در کوچهها نوحهگری خواهد بود،
6 پیش از آنکه رشتهٔ نقرهای عمر گسسته شود و جام طلا بشکند و کوزه در کنار چشمه خُرد گردد و چرخ بر سر چاه شکسته شود.
7 بدن ما که از خاک ساخته شده است، به خاک برمیگردد و روح نزد خدا میرود که آن را به ما بخشیده بود.
8 حکیم میگوید: «بیهودگی است! بیهودگی است! همهچیز بیهوده است!»
9 حکیم چون شخص دانایی بود، آنچه را که میدانست به مردم تعلیم داد و پس از تحقیق و تفکّر امثال زیادی را نوشت.