16 اما پطرس پیوسته در را میکوبید. پس در را گشوده، او را دیدند و در حیرت افتادند.
17 اما او بهدست خود به سوی ایشان اشاره کردکه خاموش باشند و بیان نمود که چگونه خدا او رااز زندان خلاصی داد و گفت: «یعقوب و سایربرادران را از این امور مطلع سازید.» پس بیرون شده، بهجای دیگر رفت
18 و چون روز شداضطرابی عظیم در سپاهیان افتاد که پطرس را چه شد.
19 و هیرودیس چون او را طلبیده نیافت، کشیکچیان را بازخواست نموده، فرمود تا ایشان را به قتل رسانند؛ و خود از یهودیه به قیصریه کوچ کرده، در آنجا اقامت نمود.
20 اما هیرودیس با اهل صور و صیدون خشمناک شد. پس ایشان به یکدل نزد او حاضرشدند و بلاستس ناظر خوابگاه پادشاه را با خودمتحد ساخته، طلب مصالحه کردند زیرا که دیارایشان از ملک پادشاه معیشت مییافت.
21 و درروزی معین، هیرودیس لباس ملوکانه در بر کرد وبر مسند حکومت نشسته، ایشان را خطاب میکرد.
22 و خلق ندا میکردند که آواز خداست نه آواز انسان.