35 این بگفت و درحضور همه نان گرفته، خدا را شکر گفت و پاره کرده، خوردن گرفت.
36 پس همه قویدل گشته نیز غذا خوردند.
37 و جمله نفوس در کشتی دویست و هفتاد و شش بودیم.
38 چون از غذاسیر شدند، گندم را به دریا ریخته، کشتی را سبک کردند.
39 اما چون روز، روشن شد، زمین را نشناختند؛ لیکن خلیجی دیدند که شاطیای داشت. پس رای زدند که اگر ممکن شود، کشتی را بر آن برانند.
40 و بند لنگرها را بریده، آنها را دردریا گذاشتند و بندهای سکان را باز کرده، وبادبان را برای باد گشاده، راه ساحل را پیش گرفتند.
41 اما کشتی را درمجمع بحرین به پایاب رانده، مقدم آن فرو شده، بیحرکت ماند ولی موخرش از لطمه امواج درهم شکست.