4 چنانکه در روزهای کامرانی خود میبودم، هنگامی که سر خدا بر خیمه من میماند.
5 وقتی که قادر مطلق هنوز با من میبود، و فرزندانم به اطراف من میبودند.
6 حینی که قدمهای خود را باکره میشستم و صخره، نهرهای روغن را برای من می ریخت.
7 چون به دروازه شهر بیرون میرفتم وکرسی خود را در چهار سوق حاضر میساختم.
8 جوانان مرا دیده، خود را مخفی میساختند، وپیران برخاسته، میایستادند.
9 سروران از سخنگفتن بازمی ایستادند، و دست به دهان خودمی گذاشتند.
10 آواز شریفان ساکت میشد وزبان به کام ایشان میچسبید.