12 بدیشان گفت: «نه، بلکه به جهت دیدن عریانی زمین آمدهاید.»
13 گفتند: «غلامانت دوازده برادرند، پسران یک مرد در زمین کنعان. و اینک کوچکتر، امروز نزد پدر ماست، و یکی نایاب شده است.»
14 یوسف بدیشان گفت: «همین است آنچه به شما گفتم که جاسوسانید!
15 بدینطور آزموده میشوید: به حیات فرعون از اینجا بیرون نخواهید رفت، جز اینکه برادر کهتر شما در اینجابیاید.
16 یک نفر از خودتان بفرستید، تا برادر شمارا بیاورد، و شما اسیر بمانید تا سخن شما آزموده شود که صدق با شماست یا نه، والا به حیات فرعون جاسوسانید!»
17 پس ایشان را با هم سه روز در زندان انداخت.
18 و روز سوم یوسف بدیشان گفت: «این رابکنید و زنده باشید، زیرا من از خدا میترسم: