7 پس گفتند: «ما نمیدانیم از كجاست.»
8 عیسی به ایشان گفت: «من هم به شما نمیگویم كه با چه اختیاری این كارها را میکنم.»
9 عیسی به سخن خود ادامه داد و برای مردم مَثَلی آورده گفت: «مردی تاكستانی احداث كرد و آن را به باغبانان سپرد و مدّت درازی به سفر رفت.
10 در موسم انگور، غلامی را نزد باغبانان فرستاد تا سهم خود را از محصول تاكستان بگیرد. امّا آنها غلام را كتک زدند و دستخالی بازگردانیدند.
11 صاحب تاكستان غلام دیگری فرستاد، او را هم كتک زده و با او بدرفتاری كردند و دستخالی برگردانیدند.
12 غلام سوم را فرستاد. این یكی را هم زخمی كردند و بیرون انداختند.
13 پس صاحب تاكستان گفت: 'چه باید بكنم؟ پسر عزیز خود را میفرستم، شاید حرمت او را نگه دارند.'