8 خادم گفت: «من یک تکهٔ کوچک نقره دارم، آن را به مرد خدا میدهیم تا ما را راهنمایی کند.»
13 دخترها جواب دادند: «بلی، او اکنون درست سر راه شماست. اگر عجله کنید، پیش از آن که به شهر برسد، او را خواهید دید. او امروز به شهر آمده است، زیرا مردم برای گذراندن قربانی به قربانگاهی که روی تپّه میباشد، آمدهاند. مردمی که به آنجا دعوت شدهاند، تا رائی نیاید و دعای برکت نخواند، دست به غذا نمیزنند. اگر شما همین حالا بروید، قبل از آنکه او روی تپّه برود، او را ملاقات خواهید نمود.»
14 پس آنها به شهر رفتند و دیدند که سموئیل در راه خود به سوی تپّه، به طرف آنها میآید.
15 یک روز پیش از آمدن شائول، خداوند به سموئیل فرمود:
16 «فردا در همین ساعت مردی را از سرزمین بنیامین نزد تو میفرستم. تو او را مسح کرده به عنوان فرمانروای قوم من، اسرائیل انتخاب کن! تا قوم مرا از دست فلسطینیان نجات بدهد. من بر آنها رحم کردهام، زیرا نالهٔ آنها به گوش من رسیده است.»
17 وقتی سموئیل شائول را دید، خداوند به سموئیل فرمود: «این شخص همان کسی است که من دربارهاش به تو گفتم! او کسی است که بر قوم من حکومت خواهد کرد.»
18 لحظهای بعد شائول در نزد دروازهٔ شهر به سموئیل برخورد و گفت: «لطفاً خانهٔ رائی را به ما نشان بده.»