19 مانوح بُزغاله و قربانی آردی را گرفته، بر روی یک سنگ برای خداوند تقدیم کرد. خداوند در برابر چشمان مانوح و زنش کار عجیبی انجام داد.
20 وقتیکه شعلهٔ آتش از سر قربانگاه به طرف آسمان بلند شد، فرشتهٔ خداوند هم در میان آن شعله به آسمان بالا رفت. با دیدن آن صحنه، مانوح و زنش به سجده افتادند.
21 پس از آن مانوح و زنش دیگر فرشتهٔ خداوند را ندیدند. آنگاه مانوح دانست که آن شخص فرشتهٔ خداوند بود.
22 او به زن خود گفت: «حالا مُردن ما حتمی است، زیرا خدا را دیدهایم.»
23 امّا زنش گفت: «اگر خداوند قصد کشتن ما را میداشت، قربانیهای سوختنی و آردی را، از دست ما قبول نمیکرد و این معجزات عجیب را نشان نمیداد و این سخنان را به ما نمیگفت.»
24 وقتیکه آن زن طفل خود را به دنیا آورد، او را سامسون نامید. طفل بزرگ شد و خداوند او را برکت داد.
25 هر وقت که سامسون از اردوگاه دان در صرعه و اشتاعول دیدن میکرد، روحِ خداوند او را به شوق در میآورد.