دوم پادشاهان 20:3-9 TPV

3 «اکنون ای خداوند، من به تو التماس می‌کنم، به یاد آور که من چگونه با وفاداری و با تمام قلبم در برابر تو گام برداشته‌ام و آنچه را در نظر تو نیک بود، انجام داده‌ام.» حزقیا به تلخی گریست.

4 قبل از اینکه اشعیا از حیاط میانی کاخ خارج شود، کلام خداوند بر او آمد:

5 «بازگرد و به حزقیا رهبر قوم من بگو، خداوند خدای جدّت داوود چنین می‌گوید: 'من دعای تو را شنیده‌ام و اشکهای تو را دیده‌‌ام، من تو را شفا خواهم داد، در روز سوم برخیز و به معبد بزرگ برو.

6 من پانزده سال به عمر تو می‌افزایم. من تو را و این شهر را از دست امپراتور آشور رهایی می‌بخشم و من به‌خاطر خودم و خدمتگزارم داوود از این شهر دفاع خواهم کرد.'»

7 اشعیا گفت: «خمیری از انجیر بیاورید و روی دُمَل او بگذارید تا خوب شود.»

8 حزقیا از اشعیا پرسید: «نشانهٔ شفای من از طرف خداوند چیست؟ و من چگونه بعد از سه روز به معبد بزرگ بروم؟»

9 اشعیا پاسخ داد: «خداوند به تو نشانه‌ای خواهد داد تا به تو ثابت شود که او به وعدهٔ خود وفا می‌کند. حالا می‌خواهی که سایه روی پلّه‌ها ده پلّه جلو برود یا عقب؟»