دوم پادشاهان 9:11-17 TPV

11 هنگامی‌که ییهو نزد افسران همراه خود بازگشت از وی پرسیدند: «آیا همه‌چیز خوب است؟ آن مرد دیوانه از تو چه می‌خواست؟»ییهو پاسخ داد: «شما می‌دانید او چه می‌خواست.»

12 ایشان پاسخ دادند: «نه، ما نمی‌دانیم. به ما بگو او چه گفت.»او به من گفت: «خداوند مرا به پادشاهی اسرائیل مسح کرده است.»

13 آنها با عجله ردای خود را در آوردند و روی پلّه‌ها پهن کردند و شیپور نواختند و با فریاد گفتند: «ییهو پادشاه است.»

14 پس ییهو پسر یهوشافاط، نوهٔ نمشی علیه یورام دسیسه چید. یورام و همهٔ مردم اسرائیل با حزائیل، پادشاه سوریه در یزرعیل در حال جنگ بودند.

15 امّا یورام پادشاه به یزرعیل بازگشت تا زخمهایی که سوری‌ها در جنگ با حزائیل پادشاه سوریه به او زده بودند، بهبود یابد. پس ییهو به افسرانش گفت: «اگر با من هستید، نگذارید کسی از شهر خارج شود و به یزرعیل خبر برساند.»

16 پس او بر ارابهٔ خود سوار شد و به سوی یزرعیل رفت. یورام هنوز بهبود نیافته بود و اخزیا پادشاه یهودا، به آنجا برای دیدن یورام آمده بود.

17 دیدبانی که بر بُرجی دیده‌بانی در یزرعیل ایستاده بود، ییهو و مردانش را دید که نزدیک می‌شوند. پس با صدای بلند گفت: «من سوارانی را می‌بینم که می‌آیند.»یورام پاسخ داد: «سواری را بفرست تا بپرسد که دوست هستند یا دشمن.»