4 که با دختران موآبی به نامهای عرفه و روت ازدواج کرده بودند، تنها ماند. حدود ده سال بعد
5 محلون و کلیون نیز درگذشتند و نعومی بدون شوهر و فرزند ماند.
6 پس از مدّتی نعومی باخبر شد که خداوند قوم خود را با اعطای محصول خوب، برکت داده است. از این رو تصمیم گرفت به همراه دو عروس خود، موآب را ترک کند.
7 پس آنها با هم به راه افتادند تا به یهودیه بازگردند. امّا در بین راه
8 نعومی به آنها گفت: «به خانهٔ خود، به نزد مادرانتان بازگردید. امیدوارم خداوند در عوض نیکویی که به من و به فرزندانم کردید، با شما به نیکی رفتار کند.
9 دعای من این است که هر دو نفر شما بتوانید ازدواج کنید و تشکیل خانواده بدهید.»پس نعومی آنها را بوسید و از آنها خداحافظی کرد. امّا آنها گریهکنان
10 به او گفتند: «نه، ما همراه تو و به میان قوم تو خواهیم آمد.»