1 شب هنگام در بستر خود در عالم خواباو را که محبوبِ جان من است جستجو کردم،امّا نیافتم.
2 برخاستم و در کوچهها و میدانهای شهر به سراغش رفتم،گشتم و گشتم، امّا نیافتم.
3 پاسبانان شهر مرا دیدند و من از آنها پرسیدم:«آیا آن کسی را که محبوب جان من است، دیدهاید؟»
4 هنوز از آنها چندان دور نشده بودم که محبوبِ جانم را دیدم.او را محکم گرفتم و نگذاشتم که برود.سپس او را به خانهٔ مادرم آوردم،در همان اتاقی که به دنیا آمده بودم.