4 به هر خانهای که درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
5 اگر مردم شما را نپذیرفتند، به هنگام ترک شهرشان، خاک پاهای خود را بتکانید تا شهادتی بر ضد آنها باشد.»
6 پس به راه افتاده، از روستایی به روستای دیگر میرفتند و هر جا میرسیدند، بشارت میدادند و بیماران را شفا میبخشیدند.
7 و امّا خبر همۀ این وقایع به گوش هیرودیسِ حاکم رسید. هیرودیس حیران و سرگردان مانده بود، چرا که برخی میگفتند عیسی همان یحیی است که از مردگان برخاسته است.
8 برخی دیگر میگفتند ایلیا ظهور کرده، و برخی نیز میگفتند یکی از پیامبران دیرین زنده شده است.
9 امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را من از تن جدا کردم. پس این کیست که این چیزها را دربارهاش میشنوم؟» و میکوشید عیسی را ببیند.
10 چون رسولان بازگشتند، هرآنچه کرده بودند به عیسی بازگفتند. آنگاه آنان را با خود به شهری به نام بِیتصِیْدا برد تا در آنجا تنها باشند.