11 چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب باغ گفتند:
12 ”اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی!“
13 او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ”ای دوست، من به تو ظلمی نکردهام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟
14 پس حق خود را بگیر و برو! من میخواهم به این آخری مانند تو مزد دهم.
15 آیا حق ندارم با پول خود آنچه میخواهم بکنم؟ آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟“
16 پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلینها آخرین!»
17 هنگامی که عیسی به سوی اورشلیم میرفت، در راه، دوازده شاگرد خود را به کناری برد و به ایشان گفت: