1 پیش از عید پِسَخ، عیسی آگاه از اینکه ساعت او رسیده است تا از این جهان نزد پدر برود، کسان خود را که در این جهان دوست میداشت، تا به حد کمال محبت کرد.
2 هنگام شام بود. ابلیس پیشتر در دل یهودای اَسخَریوطی، پسر شَمعون، نهاده بود که عیسی را تسلیم دشمن کند.
3 عیسی که میدانست پدر همه چیز را به دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و به نزد او میرود،
4 از شام برخاست و ردا از تن به در آورد و حولهای برگرفته، به کمر بست.
5 سپس آب در لگنی ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حولهای که به کمر داشت.
6 چون به شَمعون پطرس رسید، او وی را گفت: «سرور من، آیا تو میخواهی پای مرا بشویی؟»