27 سیسِرا نزد پاهای وی خم شد،او فرو افتاد و نقش زمین شد؛آری، نزد پاهایشخم شد و بیفتاد؛همان جا که خم شد،مرده فرو افتاد.
28 «مادر سیسِرا از پنجره نگریست،از پشت شبکهها فریادکنان گفت:”چرا ارابهاش در آمدن تأخیر کرده است؟چرا صدای چرخ ارابههایش نمیآید؟“
29 حکیمترین ندیمههایش پاسخ میدهند،براستی او خود به خویشتن پاسخ میدهد:
30 ”آیا غنیمت را نیافته و تقسیم نکردهاند؟یک یا دو دختر برای هر مرد؛غنیمتی از جامههای رنگارنگ برای سیسِرا،جامههای رنگارنگ گلدوزی شده،دو قطعه پارچۀ رنگارنگ گلدوزی شدهبرای گردن، به عنوان غنیمت؟“
31 «خداوندا، دشمنانت جملگی اینگونه هلاک شوند!ولی دوستانت همچو خورشید باشند،آنگاه که در قوّتش طلوع میکند.»و آن سرزمین تا چهل سال در آرامش بود.