11 جِدعون از راه چادرنشینان، واقع در شرق نوبَخ و یُجبِهاه، برآمد و بر آن اردوگاه که خود را در امان میپنداشتند، یورش برد.
12 زِبَح و صَلمونَّع گریختند، ولی جِدعون آنها را تعقیب کرده، آن دو پادشاه مِدیانی، یعنی زِبَح و صَلمونَّع را گرفت و تمامی لشکر را به وحشت افکند.
13 پس جِدعون پسر یوآش از راه سربالایی حارِس از جنگ بازگشت.
14 او جوانی از اهالی سُکّوت را گرفته، از او بازجویی کرد، و آن جوان نامهای سروران و مشایخ سُکّوت را که هفتاد و هفت تن بودند، برای او نوشت.
15 آنگاه جِدعون نزد مردان سُکّوت آمد و گفت: «زِبَح و صَلمونَّع را بنگرید که دربارۀشان به من طعنه زده، گفتید: ”مگر زِبَح و صَلمونَّع را اسیر کردهای که میخواهی مردان خستهات را نان دهیم؟“»
16 پس مشایخ شهر و خار و خس صحرا را گرفته، مردان سُکّوت را به آنها تأدیب کرد.
17 او همچنین برج فِنوئیل را ویران نموده، مردان شهر را کشت.