7 آبهای بسیار عشق را خاموش نتواند کرد،و سیلابها آن را فرو نتواند نشانید!اگر کسی همۀ دار و ندار خویش نیز به پای عشق ریزَد،به چیزی شمرده نخواهد شد!
8 ما را خواهر کوچکی است،که سینههایش هنوز برنیامده است.به روز خواستگاریش،برای او چه توانیم کرد؟
9 اگر دیوار بود،بر آن برجها از نقره میساختیم؛و اگر دروازه بود،آن را به چوب سرو میآراستیم!
10 من دیوارم،و سینههایم همچون برجهاست؛از این رو در چشم او،حامل سعادتمندی گشتهام.
11 سلیمان را تاکستانی بوددر بَعَلهامون؛تاکستان را به اجارهداران سپرد،تا هر یک هزار سکۀ نقره در ازای میوۀ آن بپردازند.
12 تاکستان من از آنِ من است،هزار سکۀ نقره از آن تو، ای سلیمان،و دویست سکه از آنِ اجارهدارانِ میوهاش.
13 ای تو که در باغها مسکن داری،دوستان خواهان شنیدن آواز تواند؛بگذار من بشنوم!