۲تواریخ 25:14-20 NMV

14 و اما اَمَصیا پس از آنکه از کشتار اَدومیان باز‌گشت، خدایان مردمان سِعیر را آورده، آنها را همچون خدایان خود بر پا نمود و در برابرشان سَجده کرده، برایشان بخور سوزانید.

15 پس خشم خداوند بر اَمَصیا افروخته شد و نبی‌ای نزد او فرستاد، که به او گفت: «از چه رو خدایان آن قوم را طلبیدی که نتوانستند قوم خویش را از دست تو برهانند؟»

16 او هنوز سخن می‌گفت که پادشاه به وی گفت: «آیا ما تو را مشاور پادشاه ساخته‌ایم؟ لب فرو بند! از چه سبب خود را به کشتن می‌دهی؟» پس نبی لب فرو بست، اما گفت: «می‌دانم که خدا قصد نابود کردن تو دارد، زیرا چنین کردی و به مشورت من گوش نسپردی.»

17 آنگاه اَمَصیا پادشاه یهودا پس از مشورت با مشاورانش، برای یِهوآش پسر یِهوآحاز پسر یِیهو پادشاه اسرائیل پیغام فرستاد که: «بیا تا با یکدیگر رو در رو شویم.»

18 اما یِهوآش پادشاه اسرائیل برای اَمَصیا پادشاه یهودا پیغام فرستاده، گفت: «خاربوته‌ای در لبنان نزد سرو آزادی در لبنان فرستاده، گفت: ”دخترت را به پسر من به زنی بده،“ اما جانوری وحشی که در لبنان بود از آنجا گذشته، خاربوته را پایمال کرد.

19 تو با خود می‌گویی: ”هان اَدوم را شکست داده‌ام“، و در دلت مغرور شده، به خود می‌بالی. حال در خانه‌ات بمان! چرا بلا بر خود می‌آوری و موجب سقوط خودت و یهودا می‌شوی؟»

20 اما اَمَصیا گوش نگرفت، زیرا این امر از جانب خدا بود تا ایشان را به دست دشمنان تسلیم کند، از آنجا که خدایانِ اَدوم را طلبیده بودند.