۲پادشاهان 4:35-41 NMV

35 سپس برخاست و چندین بار از یک سوی اتاق به سوی دیگر قدم زد، و بار دیگر بر بالین پسرک رفته، بر او دراز کشید. پسر هفت بار عطسه کرد و چشمانش را گشود.

36 آنگاه اِلیشَع، جِیحَزی را فرا خواند و گفت: «زن شونَمی را بخوان.» پس او را خواند. چون زن آمد، اِلیشَع گفت: «پسرت را برگیر.»

37 زن به اتاق درآمد و بر پاهای اِلیشَع افتاده، روی بر خاک نهاد. آنگاه پسرش را برگرفت و بیرون رفت.

38 اِلیشَع به جِلجال بازگشت و در آن سرزمین، قحطی حکمفرما بود. هنگامی‌که گروه انبیا در حضور او نشسته بودند، به خادم خود گفت: «دیگ بزرگ را بر آتش بگذار و برای این انبیا آشی مهیا کن.»

39 پس یکی از ایشان به صحرا رفت تا سبزی بچیند، و درختی خودرو مانند درخت مو یافت و میوۀ آن را چیده، دامن ردای خود را از آن پر کرد. سپس آمده، آنها را خُرد کرد و در دیگِ آش ریخت، و کسی نمی‌دانست آن میوه‌ها چیست.

40 آش را کشیدند و به محض چشیدن، فریاد برآوردند که: «ای مرد خدا، مرگ در دیگ است!» و نتوانستند بخورند.

41 اِلیشَع گفت: «آرد بیاورید.» پس آرد را در دیگ ریخت و گفت: «اینک برای مردم بریز تا بخورند.» و دیگر چیز زیان‌آوری در دیگ نبود.