۲پادشاهان 9:15-21 NMV

15 اما یورامِ پادشاه به یِزرِعیل بازگشته بود تا از جراحاتی که اَرامیان به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام، بر او وارد آورده بودند، التیام یابد. یِیهو گفت: «اگر رأی‌تان چنین است، مگذارید کسی از شهر به یِزرِعیل بگریزد و این خبر را بدان‌جا رسانَد.»

16 آنگاه سوار بر ارابۀ خویش به یِزرِعیل رفت، زیرا یورام در آنجا بستری بود و اَخَزیا، پادشاه یهودا نیز برای عیادت وی در آنجا به سر می‌برد.

17 چون دیدبانِ برج یِزرِعیل، جماعت یِیهو را دید که به آن سو می‌آیند، بانگ برآورد: «جماعتی می‌بینم.» یورام گفت: «سواری به استقبال ایشان گسیل دارید تا بپرسد که آیا خیر است؟»

18 آن سوار به استقبال یِیهو رفت و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.» دیدبان خبر داد و گفت: «قاصد به آنان رسید، ولی بازنمی‌گردد.»

19 پس پادشاه سواری دیگر فرستاد. او نیز نزد ایشان آمد و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.»

20 دیدبان خبر داد: «او نزد ایشان رسید، ولی بازنمی‌گردد. ارابه‌ران باید یِیهو پسر نِمشی باشد، چون دیوانه‌وار می‌راند.»

21 یورام گفت: «ارابۀ مرا آماده کنید.» چون آماده شد، یورام، پادشاه اسرائیل و اَخَزیا، پادشاه یهودا هر یک سوار بر ارابه‌های خویش به استقبال یِیهو رفتند و در مِلکی که زمانی از آنِ نابوتِ یِزرِعیلی بود، بدو رسیدند.