1 «اما اکنون آنها که از من جوانترند، بر من ریشخند میزنند؛همانها که کراهت داشتم پدرانشان را با سگان گلۀ خود بگذارم.
2 نیروی بازوانشان مرا به چه کار میآمد،مردانی که توانی در ایشان باقی نبود؟
3 شبانگاهان از فرط نیاز و گرسنگی،زمینِ خشک را در بیابان متروک میجَویدند؛
4 در میان بوتهها علفشوره میچیدند،و ریشۀ شورگیاه خوراک ایشان بود.
5 از میان جامعه رانده میشدند،و مردم از عقبشان فریاد برمیکشیدند، چنانکه از عقب دزدان.
6 مجبور میشدند تَهِ درّهها سکنی گزینند،در حفرههای زمین و در دل صخرهها.