31 دختر بزرگتر به خواهرش گفت: «پدر ما پیر شده و مرد دیگری در تمام دنیا نیست كه با ما ازدواج كند تا بچّهدار شویم.
32 بیا پدر خود را مست كنیم و با او همخواب شویم تا از او بچّهدار شویم.»
33 آن شب آنها آنقدر به او شراب دادند تا مست شد. سپس دختر بزرگتر با او همخواب شد. امّا لوط آنقدر مست بود كه نفهمید چه اتّفاقی افتاده است.
34 روز بعد دختر بزرگتر به خواهرش گفت: «من دیشب با پدرم همخواب شدم. بیا امشب هم او را مست كنیم و تو با او همآغوش شو، به این ترتیب هریک از ما از پدرمان صاحب بچّه میشویم.»
35 پس آن شب هم او را مست كردند و دختر كوچکتر با او خوابید. باز هم او آنقدر مست بود كه چیزی نفهمید.
36 به این ترتیب هر دو دختر از پدر خود حامله شدند.
37 دختر بزرگ پسری زایید و اسم او را موآب گذاشت. این پسر جدّ موآبیان امروز است.