1 ای کاش سرم چشمهٔ پر آب،و چشمهایم جویباری از اشک بود،تا میتوانستم روز و شببرای قوم خودم که کشته شدهاند، بگریم.
2 کاش جایی در بیابان میداشتمتا بتوانم از قوم خود دور باشم.آنها همه بیوفا و خائناند.
3 برای دروغگویی همیشه حاضرند،ناراستی به جای راستی در این سرزمین حاکم است.خداوند میگوید:«قوم من مرتکب شرارت میشوند و دیگر مرا به عنوان خدای خود قبول ندارند.»
4 همه باید از دوستان خود برحذر باشند،و هیچکس به برادر خود اعتماد نکند،چون تمام برادرها مثل یعقوب فریبکارند،هرکس به دوست خود تهمت و افترا میزند،