2 کاش جایی در بیابان میداشتمتا بتوانم از قوم خود دور باشم.آنها همه بیوفا و خائناند.
3 برای دروغگویی همیشه حاضرند،ناراستی به جای راستی در این سرزمین حاکم است.خداوند میگوید:«قوم من مرتکب شرارت میشوند و دیگر مرا به عنوان خدای خود قبول ندارند.»
4 همه باید از دوستان خود برحذر باشند،و هیچکس به برادر خود اعتماد نکند،چون تمام برادرها مثل یعقوب فریبکارند،هرکس به دوست خود تهمت و افترا میزند،
7 به همین خاطر، خداوند متعال میگوید:«من قوم خود را مثل فلز پالایش میدهم،و با سنگ محک آنها را خواهم آزمود.قوم من مرتکب شرارت شدهاند.با آنها دیگر چه میتوانم بکنم؟
8 زبانهای آنها مثل تیرهای زهرآگین است،و همیشه دروغ میگویند.هرکس با همسایهٔ خویش با زبان خوش سخن میگوید،امّا در حقیقت در فکر به دام انداختن اوست.
9 آیا من نباید آنها را برای این کارهایشان تنبیه کنم؟آیا نباید از چنین ملّتی انتقام بگیرم؟من، خداوند چنین گفتهام.»
10 من گفتم: «برای آن کوهها در ماتم،و برای آن چراگاهها گریان هستم،چون همهٔ آنها خشک شدهاندو دیگر کسی از آنجا گذر نمیکند.دیگر صدای گلّه و رمه از آنجا شنیده نمیشود،و حتّی پرندگان و حیوانات هم از آنجا رفتهاند.»