1 در روزِ دهم از ماه پنجمِ سال هفتم تبعید ما، عدّهای از رهبران اسرائیل آمدند و مقابل من نشستند تا از خداوند راهنمایی بطلبند.
2 آنگاه خداوند این پیام را به من داد:
3 «ای انسان فانی، به رهبران اسرائیل چنین بگو: خداوند، متعال میفرماید: چرا شما آمدهاید از من راهنمایی میخواهید؟ به حیات خودم سوگند که هدایتی از من نخواهید یافت.
4 «تو ای انسان فانی، آیا آماده هستی که ایشان را محکوم کنی؟ پس آنان را متوجّه گناهان اجدادشان بساز.
5 آنچه به تو میگویم به ایشان بگو، هنگامیکه اسرائیل را برگزیدم و خود را به ایشان در سرزمین مصر آشکار ساختم، وعده دادم و گفتم من خداوند، خدای شما هستم.
6 آن موقع بود که سوگند خوردم که ایشان را از مصر بیرون آورم و به سرزمینی که برای ایشان برگزیده بودم ببرم، سرزمینی که غنی و حاصلخیز است و بهترین سرزمینهاست.
7 به ایشان گفتم که بُتهای منفوری را که دوست میدارند، دور بیندازند و خود را با خدایان مصری آلوده نکنند، زیرا من خداوند، خدا هستم.