28 آنها جواب دادند: «ما حالا فهمیدهایم كه خداوند با توست و فكر میكنیم كه باید یک قرارداد صلح بین ما بسته شود. ما از تو میخواهیم كه قول بدهی
29 به ما صدمهای نزنی، همان طوری که ما به تو صدمه نزدیم. ما با تو مهربان بودیم و تو را به سلامتی روانه كردیم. حالا كاملاً واضح است كه خداوند تو را بركت داده است.»
30 اسحاق یک مهمانی به افتخار آنها ترتیب داد. آنها خوردند و نوشیدند.
31 روز بعد صبح زود هریک از آنها به هم قول دادند و بهخاطر آن قسم خوردند. اسحاق با آنها خداحافظی كرد و دوستانه از هم جدا شدند.
32 در آن روز غلامان اسحاق آمدند و به او خبر دادند كه، چاهی را كه میكندیم به آب رسیده است.
33 او اسم آن چاه را «قسم» گذاشت و به همین دلیل است كه آن شهر «بئرشبع» نامیده شد.
34 وقتی عیسو چهل ساله شد با دو دختر حِتی به نامهای جودیت دختر بیری و بسمه دختر ایلون ازدواج كرد.