پیدایش 27:35-41 TPV

35 اسحاق‌ گفت‌: «برادرت‌ آمد و مرا گول ‌زد و بركت ‌تو را از تو گرفت‌.»

36 عیسو گفت‌: «این ‌دفعهٔ دوّم‌ است‌ كه‌ او مرا فریب‌ داده‌ است‌. بی‌خود نیست‌ كه‌ اسم‌ او یعقوب ‌است‌. او اول حق‌ مرا به ‌عنوان ‌نخستزادگی و حالا بركت‌ مرا از من‌ گرفت‌. آیا دیگر برکتی نمانده است که ‌تو برای من‌ بخواهی‌؟»

37 اسحاق‌ گفت‌: «من ‌او را بر تو برتری داده‌ام ‌و تمام‌ خویشاوندانش‌ را زیر دست‌ او كرده‌ام. به ‌او غلاّت و شراب ‌داده‌ام‌ و دیگر چیزی نمانده‌ است‌ كه‌ برای تو از خدا بخواهم‌.»

38 عیسو التماس‌كنان ‌به ‌پدرش‌ گفت‌: «ای پدر، آیا تو فقط ‌حق‌ یک ‌دعای بركت‌ داشتی‌؟ برای من ‌هم‌ از خدا بركت ‌بخواه‌.» و سپس با فریاد بلند گریست‌.

39 بنابراین‌ اسحاق ‌به‌ او گفت‌:«برای تو نه‌ شبنمی از آسمان ‌خواهد بودنه ‌فراوانی غلاّت.

40 با شمشیرت ‌زندگی خواهی كردو غلام ‌برادرت‌ خواهی بود.امّا هر وقت‌ از دستور او سرپیچی كنی‌،آزاد خواهی بود.»

41 چون ‌اسحاق ‌دعای بركت‌ را برای یعقوب ‌خوانده‌ بود، عیسو با یعقوب ‌دشمن‌ شد. او با خودش‌ گفت‌: «وقت‌ مردن‌ پدرم‌ نزدیک ‌است‌. بعد از آن ‌یعقوب ‌را می‌كشم‌.»