پیدایش 29:3-9 TPV

3 وقتی همهٔ گوسفندها در آنجا جمع‌ می‌شدند، چوپانان‌ سنگ‌ را از دهانهٔ چاه ‌بر ‌می‌داشتند و به ‌گلّه‌ها آب ‌می‌دادند و بعد از آن ‌دوباره‌ سنگ‌ را بر دهانهٔ چاه‌ می‌گذاشتند.

4 یعقوب‌ از چوپانان ‌پرسید: «دوستان ‌من‌، شما اهل‌ كجا هستید؟»آنها جواب ‌دادند: «اهل ‌حران ‌هستیم‌.»

5 او پرسید: «آیا شما لابان ‌پسر ناحور را می‌شناسید؟»آنها جواب ‌دادند: «بله‌، می‌شناسیم‌.»

6 او پرسید: «حالش‌ خوب ‌است‌؟»آنها جواب‌ دادند: «بله‌ خوب‌ است‌. نگاه‌ كن‌، این‌ دخترش ‌راحیل ‌است‌ كه ‌همراه ‌گلّه‌اش ‌می‌آید.»

7 یعقوب‌ گفت‌: «هنوز هوا روشن‌ است ‌و وقت‌ جمع‌كردن ‌گلّه‌ها نیست‌. چرا به آنها آب ‌نمی‌دهید تا دوباره‌ به‌ چرا بازگردند؟»

8 آنها جواب‌ دادند: «تا همهٔ گلّه‌ها در اینجا جمع ‌نشوند ما نمی‌توانیم ‌به ‌آنها آب‌ بدهیم‌. وقتی همه‌ جمع‌ شوند، سنگ ‌را از دهانهٔ چاه ‌برمی‌داریم ‌و به آنها آب ‌می‌دهیم‌.»

9 یعقوب‌ با آنها مشغول ‌گفت‌وگو بود كه ‌راحیل‌ با گلّهٔ پدرش ‌لابان ‌به‌ آنجا آمد.