14 راحیل و لیه در جواب یعقوب گفتند: «از پدر ما ارثی برای ما گذاشته نشده است.
15 او ما را مثل بیگانهها فریب داده است. ما را فروخته و قیمت ما را خرج كرده است.
16 تمام این ثروتی كه خدا از پدر ما گرفته است مال ما و بچّههای ماست و هرچه خدا به تو گفته است، انجام بده.»
19 لابان رفته بود پشم گوسفندانش را بچیند. وقتی او نبود، راحیل بُتهایی را كه در خانهٔ پدرش بود دزدید.
20 یعقوب، لابان را فریب داد و به او خبر نداد كه میخواهد از آنجا برود.
21 او هرچه داشت جمع كرد و با عجله از آنجا رفت. او از رودخانهٔ فرات گذشت و به سمت تپّههای جلعاد رفت.
22 بعد از سه روز به لابان خبر دادند كه یعقوب فرار كرده است.