پیدایش 37:3-9 TPV

3 یعقوب‌، یوسف‌ را از تمام‌ پسرانش ‌بیشتر دوست ‌می‌داشت‌. زیرا یوسف‌ در زمان ‌پیری او به دنیا آمده‌ بود. او برای یوسف‌ ردای بلندِ آستین ‌داری دوخته ‌بود.

4 وقتی برادرانش‌ دیدند كه‌ پدرشان‌ یوسف ‌را بیشتر از آنها دوست ‌دارد، از او خیلی بدشان ‌آمد. به طوری كه ‌نمی‌توانستند با او دوستانه ‌صحبت ‌كنند.

5 یک ‌شب ‌یوسف‌ خوابی دید. وقتی خوابش ‌را برای برادرانش‌ تعریف‌ كرد، آنها از او بیشتر متنفّر شدند.

6 یوسف ‌گفت‌: «گوش‌ بدهید چه‌ خوابی دیده‌ام‌.

7 ما همه ‌در یک ‌مزرعه‌ مشغول ‌بستن ‌دسته‌های گندم ‌بودیم‌. دستهٔ گندم ‌من‌ بلند شد و راست ایستاد. دسته‌های گندم‌ شما دور دستهٔ گندم ‌من ‌ایستادند و در مقابل‌ آن ‌تعظیم ‌كردند.»

8 برادرانش‌ گفتند: «آیا فكر می‌كنی تو پادشاه ‌و فرمانروای ما خواهی شد؟» پس ‌به‌خاطر خوابی كه‌ یوسف‌ دیده‌ و برای آنها تعریف‌ كرده ‌بود نفرت ‌آنها از او بیشتر شد.

9 بعد از آن‌ یوسف ‌خواب‌ دیگری دید و به ‌برادرانش‌ گفت‌: «من ‌خواب‌ دیگری دیدم‌. خواب ‌دیدم‌ كه‌ خورشید و ماه‌ و یازده‌ ستاره‌ به‌ من ‌تعظیم‌ می‌كردند.»