پیدایش 43:24-30 TPV

24 خادم ‌تمام‌ برادران را به ‌خانه ‌برد. برای آنها آب‌ آورد تا پاهای خود را بشویند و به‌ الاغهای آنها علوفه‌ داد تا بخورند.

25 موقع‌ ظهر قبل ‌از اینكه ‌یوسف ‌به ‌خانه ‌بیاید، آنها هدایای خود را حاضر كردند تا به ‌او تقدیم‌ كنند. زیرا شنیده ‌بودند كه ‌ناهار را با یوسف‌ خواهند خورد.

26 وقتی یوسف ‌به ‌خانه‌ آمد، آنها هدایای خود را برداشته ‌و به‌ خانه‌ آمدند و در مقابل ‌او به زمین‌ افتادند و سجده ‌كردند.

27 یوسف ‌از وضع‌ سلامتی آنها پرسید. سپس‌ به آنها گفت‌: «شما دربارهٔ پدرتان‌ كه ‌پیر است‌ با من ‌صحبت‌ كردید، او چطور است‌؟ آیا هنوز زنده‌ است ‌و حالش ‌خوب‌ است‌؟»

28 آنها جواب‌ دادند: «غلام ‌تو -‌پدر ما- هنوز زنده ‌است ‌و حالش ‌خوب ‌است‌.» پس‌ زانو زدند و در مقابل ‌او تعظیم‌ و سجده‌ كردند.

29 وقتی یوسف‌ چشمش‌ به ‌بنیامین‌ -‌پسر مادرش‌- افتاد، گفت‌: «پس‌ این‌ برادر كوچک ‌شماست ‌همان ‌كسی‌كه‌ درباره‌اش ‌با من ‌صحبت‌ كردید. پسرم‌، خدا تو را بركت ‌بدهد.»

30 سپس‌ ناگهان‌ آنجا را ترک ‌كرد، چون‌ به‌خاطر علاقه‌ای كه ‌به ‌برادرش ‌داشت، ‌بغض ‌گلویش‌ را گرفت‌. پس ‌به‌ اتاق ‌خودش‌ رفت ‌و گریه‌ كرد.