1 انسان در روی زمین مانند یک کارگر اجباری زحمت میکشد،دوران حیاتش همراه با سختی و مشکلات است.
2 مثل غلامی که در آرزوی یافتن سایهای استو مانند مزدوری که منتظر مزد خود میباشد.
3 ماههای عمر من در بیهودگی میگذرند.شبهای طولانی و خسته کنندهای، نصیب من شده است.
4 وقتی دراز میکشم تا بخوابم میگویم که چه وقت صبح میشود.شب طولانی است و من تا صبح از این پهلو به آن پهلو میغلطم.
5 تن من پوشیده از کِرم و گرد و خاک استو پوست بدنم تَرَک خوردهو چِرک گرفته است.
6 روزهایم تندتر از ماکوی بافندگان میگذرندو در ناامیدی به پایان میرسند.
7 فراموش نکنید که عمر من لحظهای بیش نیستو چشم من، روز خوبی را نخواهد دید