1 اینها سخنان آکور، پسر یاقه است، خطاب به ایتیئیل و اوکال:خدایا، خسته و درماندهام، چه چاره کنم؟
2 من شعور یک انسان را ندارم.
3 من بیشتر شبیه حیوان هستم؛ من شعور یک انسان را ندارم،و دربارهٔ خدا چیزی نمیدانم.
4 کیست که به آسمان صعود کرد و بر زمین فرود آمد؟کیست که باد را در مشت خود جمع کردو آبها را در لباس خود پیچید؟کیست که حدود زمین را تعیین کرد؟نام او چیست و پسرش چه نام دارد؟ اگر میدانی بگو.
5 «خدا به وعدهٔ خود وفا میکند. او مانند سپر از کسانیکه به او توکّل دارند، حمایت میکند.
6 به کلام او چیزی میافزا، مبادا تو را تنبیه کند و دروغگو شمرده شوی.»