1 ای فرزندم، هرچه میگویم بهخاطر بسپار و هرگز فراموش نکن
2 هرچه میگویم انجام بده تا زنده بمانی. تعالیم مرا مانند چشم خودت محافظت کن.
3 آنها را حفظ کن و بر قلبت بنویس.
4 حکمت را خواهر خود محسوب کن و بینش را مانند نزدیکترین دوست خود بدان.
5 آنها تو را از زن شوهردار و از سخنان تملّقآمیز آنها دور میکنند.
6 یک روز از پنجرهٔ اتاقم به بیرون نگاه میکردم.
10 آن زن به طرف او آمد. لباس زنان هرزه را پوشیده بود و نقشههای پلیدی در سر داشت.
13 دستهایش را به گردن آن جوان انداخت او را بوسید و با نگاهی شرم آور گفت:
14 «امروز نذر خود را ادا کرده، قربانی نمودهام و از گوشت آن غذا پختهام.
15 پس بیرون آمده دنبال تو میگشتم. خواستم تو را پیدا کنم و حالا پیدایت کردم.
16 رختخواب خود را با پارچههای ابریشمی رنگارنگ مصری پوشانیدهام
17 و با بهترین عطرهای خوشبو آن را معطّر کردهام.
18 بیا برویم تا صبح عشقبازی کنیم و در آغوش هم لذّت ببریم،
19 شوهرم در خانه نیست و به سفر درازی رفتهاست.
20 پول زیادی با خود برده و تا دو هفته دیگر برنمیگردد.»
21 سرانجام با زبان چرب و نرم و با چاپلوسی او را فریب داد.
22 ناگهان او مثل گاوی که به کشتارگاه میرود
23 و مانند آهویی که خرامان به سوی تله پیش میرود تا تیری به قلبش زده شود و مانند پرندهای که به طرف دام میرود، به دنبال آن زن به راه افتاد و نمیدانست که زندگی او در خطر است.
24 پس ای پسران من توجّه کنید و به سخنان من گوش بدهید:
25 نگذارید چنین زنی قلب شما را اسیر کند. به دنبال او نروید.
26 او مردان زیادی را بیچاره کرده و عدّهٔ بیشماری را به مرگ کشانده است.
27 اگر به خانهٔ چنین زنانی بروی در راه دنیای مردگان هستی و این راه، کوتاهترین راه مرگ و نابودی است.