1 احمق در دل خود میگوید که خدایی نیست. کارهای خود را فاسد و مکروه ساختهاند و نیکوکاری نیست.
2 خداوند ازآسمان بربنی آدم نظر انداخت تا ببیند که آیا فهیم و طالب خدایی هست؟
3 همه روگردانیده، با هم فاسد شدهاند. نیکوکاری نیست یکی هم نی.
4 آیا همه گناهکاران بیمعرفت هستند که قوم مرا میخورند چنانکه نان میخورند؟ و خداوندرا نمی خوانند؟
5 آنگاه ترس بر ایشان مستولی شد، زیرا خدادر طبقه عادلان است.
6 مشورت مسکین را خجل میسازید چونکه خداوند ملجای اوست.