9 و اما جان من در خداوندوجد خواهد کرد و در نجات او شادی خواهدنمود.
10 همه استخوانهایم میگویند «ای خداوندکیست مانند تو که مسکین را از شخص قوی تر ازاو میرهاند و مسکین وفقیر را از تاراج کننده وی.»
11 شاهدان کینه ور برخاستهاند. چیزهایی را که نمی دانستم از من میپرسند.
12 به عوض نیکویی بدی به من میکنند. جان مرا بیکس گردانیدهاند.
13 و اما من چون ایشان بیمار میبودند پلاس میپوشیدم. جان خود را به روزه میرنجانیدم ودعایم به سینهام برمی گشت.
14 مثل آنکه اودوست و برادرم میبود، سرگردان میرفتم. چون کسیکه برای مادرش ماتم گیرد، از حزن خم میشدم.
15 ولی چون افتادم شادیکنان جمع شدند. آن فرومایگان بر من جمع شدند. و کسانی که نشناخته بودم مرا دریدند و ساکت نشدند.