1 وحی دربارۀ وادی رؤیا:اکنون تو را چه شده استکه همگی بر بامها برآمدهاید؟
2 ای شهر پر غوغا!ای شهر غُلغُله و شادمانی!کشتگانت کشتۀ شمشیر نیستند،و در جنگ از پا در نیامدهاند.
3 رهبرانت با هم گریختهاند،و بیآنکه تیری از کمان رها شود، اسیر گشتهاند.همۀ شما که یافت شدید، با هم اسیر گشتید،هرچند به دوردستها گریختید!
4 از این رو گفتم: «نگاه خویش از من برگیرید،تا به تلخی بگریم!دربارۀ نابودی قوم عزیزم،مکوشید تسلّایم دهید!»
5 زیرا که خداوندگار، خداوند لشکرها را روزی است:روز غوغا و لگدمال شدن و پریشانحالیدر وادی رؤیا.روز فرو ریختن دیوارها،روز فریاد کمک برآوردن نزد کوهها.
6 عیلام ترکِش برگرفته،با ارابهرانان و سوارانش،و ’قیر‘ سپرْ برهنه ساخته است.
7 بهترین وادیهایت از ارابهها پر گشته،و سواران نزد دروازههایت صفآرایی کردهاند؛