6 با خود گفتم: «کاش مرا بالهای کبوتر بود،تا پرواز کرده، میآسودم؛
7 آری، به دوردستها میگریختمو در صحرا مأوا میگزیدم؛ سِلاه
8 به سوی پناهگاهی میشتافتم،به دور از تندباد و توفان!»
9 خداوندگارا، شریران را هلاک کن،و زبانشان را مشوش گردان،زیرا که در شهر خشونت و نزاع میبینم.
10 روز و شب بر حصارهایش میگردند،و جنایت و شرارت در درون آن است.
11 ویرانگری در میان آن غوغا میکند،و ظلم و تقلب از میدان آن دور نمیشود.
12 زیرا دشمنِ من نیست که بر من طعنه میزند،وگرنه تاب میآوردم؛و بدخواه من نیست که در برابرم قد برمیافرازد،وگرنه از او پنهان میشدم.